پسربلاو دختر طلا

یه شب عجیب

سلام سلام یه روز و شب خیلی وحشتناک رو براتون میخوام تعریف کنم . چند روز پیش من خیلی خسته بودم و حسابی هم خوابم گرفته بود تا ساعت 4.30 طاقت آوردم بعدش دیگه نتونستم و به بابا حمید گفتم من میخوام بخوابم شمادوتا وروجک هم داشتین سی دی میدیدین. رفتم تو اتاق و خوابیدم یعنی بیهوش شدم ساعت 5.45 چشمم و باز کردم دیدم سارا رو اپن نشسته و  داره آلبالو خشکه ها که تو یه کاسه ریخته بودم و میخوره و یه عالمه هم از اونا رو ریخته رو زمین یعنی سرامیک جلو آشپزخونه آلبالو بارون شده امیر سهیل هم همون موقع دید و داشت جمعشون میکرد و منم مثلا با خودم میگفتم اشکال نداره پاکشون میکنم و بذارم بچه لذت ببره یه دفعه سارا لج کرد و کاسه آلبالو رو پرت کرد زمین و شک...
12 بهمن 1392
1